ای که میپرسی نشان عشق چیست
عشـــق چیزی جز ظهور مهــر نیســت
عشق یعنی مهر بیچون و چرا
عشـــق یعنی کوشش بیادعا
عشق یعنی عاشق بیزحمتی
عشق یعنی بوسه بیشهـوتی
عشق یعنی دشت گل کاری شده
در کـویری چـشـمهای جـاری شده
یک شقایق در میان دشت خار
باور امـکان بـا یـک گـل بهــــــار
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
عشق یعنی این که انگوری کنی
عشــق یعنی این که زنبوری کنی
عشق یعنی مهربانی در عمل
خلق کیفیت به کنــدوی عسل
عشق یعنی گل به جای خار باش
پـل به جـای این همــه دیوار باش
عشق یعنی یک نگاه آشنا
دیـدن افـتـــادگـان زیر پـا
عشق یعنی تنگ بی ماهی شده
عشق یعنی ، ماهی راهـی شده
عشق یعنی مرغهای خوش نفس
بـردن آنـهــا بـه بـیـرون از قـفــــس
عشــق یعنی جنگل دور از تبــر
دوری سرسبزی از خوف و خطر
عشق یعنی از بدی ها اجتناب
بــردن پـروانــه از لای کـتــــاب
در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
ای توانا ، ناتوان عشق باش
پهلــوانا ، پهلوان عشق باش
عشق یعنی تشنهای خود نیز اگر
وا گـــذاری آب را بــــر تـشـنـه تـر
عشق یعنی ساقـی کوثر شدن
بی پر و بی پیکر و بی سر شدن
نیمه شب سرمست از جام سروش
در بـه در انـبـان خـرمـــا روی دوش
عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از درمـانـدهای درمــان کنی
عشق یعنی خویشتن را نان کنی
مـهـربـانـی را چـنـیـن ارزان کنــی
عشق یعنی نان ده و از دین مپرس
در مـقـام بـخـشـش از آیــین مپرس
هرکسی او را خدایش جان دهد
آدمـی بـایـد کـه او را نـان دهــد
عشق یعنی عارف بی خرقه ای
عشق یعنی بنده ی بی فرقه ای
عشق یعنی آنچنان در نیستی
تـا که معـشوقت نداند کیستی
عشق یعنی جسم روحانی شده
قلـب خـورشـیـدی نـورانـی شده
عشق یعنی ذهن زیبا آفرین
آســمانی کردن روی زمــین
هر که با عشق آشنا شد مست شد
وارد یــک راه بـی بــن بــست شــــد
هرکجا عشق آید و ساکن شود
هرچه ناممکن بود ممـکن شود
درجهان هر کارخوب و ماندنی است
رد پـای عـشـق در او دیـدنـی است
سـالک آری عـشق رمـزی در دل اسـت
شرح و وصف عشق کاری مشکل است
عــشق یعنی شور هستی در کلام
عشق یعنی شعر، مستی؛ والسلام
22:۴۱ =1391/1/27= 2012/04/15